آسیبهای دوران کودکی، آسیبهایی واقعی هستند و شکلگیری مغز را تحت تاثیر قرار میدهند و همین شیوه شکل گرفتن در بدن و مغزمان باقی میماند. هیچ وقت نمیتوانیم از سوء استفادههای دوران کودکی چشمپوشی کنیم یا آنها را فراموش کنیم؛ بلکه فقط یاد میگیریم تا از درون اجازه دهیم این اتفاقها عبور کنند، تا بتوانیم روی خودمان تمرکز کنیم. کودکهایی که با والدین خودشیفته بزرگ میشوند، یاد میگیرند خودشان را بابت همهچیز سرزنش کنند.
مسئولیتپذیری برای برخورداری از سلامت روان ضروری است.
از قدیم این ضربالمثل را شنیدهایم: " چون خودْ همه عیبی، چه کنی عیب کسان فاش." یا " دیگ به دیگ میگه روت سیاه" و اساس آن مبنی بر این است که اگر کسی خودش مشکلی دارد، نباید دیگران را به خاطر همان مشکل سرزنش کند.
آنچه عنوان میکنم بر اساس نگرش فردی است که روی بهبود آسیب خانوادههای ناکارآمد، به خصوص کسانی که زیر نظر والدین خودشیفته رشد کردهاند، کار میکند. کتابهایی که تا به امروز نوشتهام همگی درباره اثر ازدواج، در رابطه بودن یا رشد کردن با والدین خودشیفته است و مهمترین مطلب در چنین شرایطی بهبود پیدا کردن و درمان شدن است، نه سرزنش کردن. بر اساس تجربههای بالینیام، به شدت باور دارم، اگر به سرزنش کردن بخواهیم ادامه دهیم، هیچ وقت بهبود پیدا نمیکنیم. بهبود پیدا کردن از آسیبهایی که دیدهایم، کاری درونی است و به هیچ وجه نمیگوییم که گذشته متعلق به گذشته است و تمام شده و گذشته است؛ و لازم است تا آسیبی که دیدهام را پردازش کنیم. اجازه دهید تا بیشتر توضیح دهم.
وقتی با کسانی که برای درمان میآیند کار میکنم، تشویقشان میکنم تا تاریخچه آسیببشان را بهتر درک کنند و ببینند این آسیب از کجا سرچشمه میگیرد. آنچه برای این افراد اتفاق افتاده یا نیافتاده است، نقش مهم و اساسی در درک آسیبهایشان دارد. در حقیقت با انجام این کار میخواهیم تکههای پازل آسیب را کنار هم قرار دهیم تا درک درست و دقیقی از کودکی و روابط آسیبدیدهشان داشته باشند. در ابتدای فرایند درمان، احساس قربانی بودن میکنند و به همین دلیل باید بتوانند به خودشان عشق و همدلی که در زمان کودکی باید دریافت میکردند را بدهند. در این شرایط باید بتوانند برای کودک درونشان والد مناسبی باشند و شیوه رفتارهای والدینشان را بازسازی کنند. در ابتدای درمان هیچ اشکالی ندارد که احساس قربانی بودن داشته باشیم. ولی این مطلب به آن معنی نیست که به همین سرزنش کردن ادامه دهیم و دیگران را مسئول نیکزیستی خودمان در ادامه زندگی ببینیم.
وقتی بالغ میشویم و به افرادی بزرگسال تبدیل میشویم، مسئولیت احساسها، عملها، و رفتارهایمان خودمان هستیم. امروز میتوانیم و توانایی این را داریم که با خودمان مشفقانه صحبت کنیم و درک کنیم چرا رفتارها و واکنشهای خاصی را در کودکی از خودمان نشان دادهایم. میتوانیم بهتر درک کنیم که دیدن چه نشانههایی، جرقههایی برای واکنش استرسیمان هستند و چرا این واکنشها را نشان میدهیم. شناختن این نشانهها و درک دقیقتر از تمام آنچه گفته شد، قسمت مهمی از درمان است. ولی، بعد از بررسی و پردازش دقیق آسیب و انجام دادن بهترین کارهایی که میتوانیم انجام دهیم، باید بتوانیم تمرکز را از گذشته به سمت خودمان تغییردهیم – البته نه به این شکل که خودمان را سرزنش کنیم، بلکه به شکلی کارآمد که بتوانیم زندگیمان را به بهترین شکل تغییر دهیم. این روش، روشی بسیار قدرتمند و موثر برای تغییر کردن است.
آسیبهای دوران کودکی، آسیبهایی واقعی هستند و شکلگیری مغز را تحت تاثیر قرار میدهند و همین شیوه شکل گرفتن در بدن و مغزمان باقی میماند. هیچ وقت نمیتوانیم از سوء استفادههای دوران کودکی چشمپوشی کنیم یا آنها را فراموش کنیم؛ بلکه فقط یاد میگیریم تا از درون اجازه دهیم این اتفاقها عبور کنند، تا بتوانیم روی خودمان تمرکز کنیم. کودکهایی که با والدین خودشیفته بزرگ میشوند، یاد میگیرند خودشان را بابت همهچیز سرزنش کنند. ولی باید یاد بگیریم که نباید خودمان را سرزنش کنیم؛ چون سرزنش کردن هیچ نقشی در درمان بازی نمیکند. تنها چیزی که باعث درمان و بهبود آسیبمان میشود، درک کردن و فهمیدن این موضوع است که امروز چه کسی هستیم و چه چیزی در درونمان باقی مانده است که باید روی آن کار کنیم و تغییرش دهیم. گابور متی میگوید: " آسیب چیزی است که درونمان در اثر اتفاقی که در بیرون برایمان میافتد، رخ میدهد." پس اگر چیزی است که درونتان به وجود میآید، به این معنی است که خودتان تنها کسی هستید که میتوانید آنرا درست کنید.
کارهای زیادی به غیر از سرزنش کردن که منجر به فرسایش درونیمان میشود، میتوانیم انجام دهیم: میتوانیم حد و مرزهایمان را مشخص کنیم، میتوانیم ارتباطهایمان را محدود کنیم و رابطهمان با افراد سمی را قطع کنیم، و میتوانیم بیشتر مراقب خودمان باشیم. بسیاری از انسانها که با افراد خودشیفته تعامل دارند، لازم است این کارها را بکنند. آنچه مهم است به یاد داشته باشیم این است که همه تقریبا شرایطی یکسان داریم و از نظر انسانی همه سوار یک کشتی هستیم، همگی اشتباه میکنیم، و هیچ کسی کامل و بینقص نیست.
به نظر میرسد همه به صورت ذاتی به این شکل طراحی شدهایم که وقتی اوضاع بر وفق مرادمان پیش نمیرود، دیگران را سرزنش کنیم. ولی مایکل تیمز به ما یادآوری میکند، " سرزنشگری رفتارهای مسئولانه سالم را نابود میکند."
درک کردن اینکه بهبود و درمان کاری درونی است برای برخورداری از سلامت روان ضروری است.
ممکن است به خاطر تاریخچه زندگیمان به کسی که امروز هستیم، تبدیل شده باشیم، ولی امروز نسبت به زندگیمان مسئولیت داریم و مسئول زندگی خودمان هستیم. سرزنش کردن در روابط عاطفی، روابط کاری، یا در پردازش تاریخچه خانوادگی فقط باعث درگیری بیشترمان میشود. هیچ کسی نمیتواند دیگری را مجبور به نوشیدن، کتک زدن، سوء استفاده کردن یا پول خرج کردن کند.
بنابراین افسار اسب سرزنشگریتان را بکشید. سرزنش کردن مانند سم است و باعث میشود تا قطار بهبودتان از مسیر خارج شود. به جای سرزنش کردن، افسار زندگیتان را در دستانتان بگیرید.
لینک مقاله:
https://www.psychologytoday.com/intl/blog/the-legacy-of-distorted-love/202401/why-blame-is-so-toxic-for-trauma-recovery