• پشتیبانی
  • 09194192929
پنج شنبه 4 دی 1404
تعداد بازدید : 16

کنار آمدن با سوگ: سوگواری، گسترش و تکامل

سوگ (Grief) از نظر دستوری یک اسم است، که به حالت یا احساسی درونی اشاره می‌کند؛ سوگواری (grieving) یک فعل است که به یک فرایند یا سفر اشاره می‌کند. ممکن است در طول زندگی هیجان‌های مختلفی که به نوعی با سوگ در ارتباط هستند را احساس کنیم، اما فقط حرکت کردن در فرایند سوگواری است که اجازه می‌دهد در نهایت درک درستی از زندگی کردن و چگونه زندگی کردن به دست بیاوریم.
نویسنده: ساندرا وارتسکی
مترجم: علیرضا کاظمی‌زاده ویراستار: فرهاد معمارصادقی

 

فرایند دشوار سوگواری در نهایت می‌تواند به رشد و تعالی منجر شود.

 

“فقط مقداری کفش‌هایم را گشاد کن.” این‌ها جزءآخرین کلمه‌هایی بودند که مادرشوهرم، مورین، در بستر مرگ گفت. به نظر می‌رسید متوجه این موضوع شده است که دیگر وقت زیادی برای زندگی کردن ندارد، هرچند هیچ‌کداممان واقعاً نمی‌توانستیم این موضوع را باور کنیم. بیماری ناگهانی‌اش برای همه به غیر از خودش شوکه‌کننده بود.


در آخرین شنبه شبی که در بیمارستان بود، برایم به صورت دقیق توضیح داد که دوست دارد پس از رفتنش، کارهای خانوادگی‌شان چطور انجام شود. درباره تقسیم وسایلش بین اعضای خانواده و انتخاب یک سازمان خیریه معتبر برای اهدای لباس‌هایش صحبت کرد. و در آخر هم گفت: “اما با این همه کفش‌های خوشگلم چه کنیم؟ فهمیدم! تو برشان دار و فقط کمی گشادشان کن تا بتوانی لذت ببری!”


از نظرش درباره کفش‌هایش خنده‌ام گرفت. مورین در دوران جنگ جهانی دوم بزرگ شده بود و استاد پس‌انداز کردن و استفاده مجدد از وسایل بود. اصلا دوست نداشت کفش‌های زیبا و بسیار زیادش را غریبه‌ای استفاده کند، به همین دلیل با خودش فکر کرد شاید من بتوانم آن‌ها را مقداری گشادترشان کنم و خودم بپوشم. هرچقدر هم که از نظر خودش ایده خوبی به نظر می‌رسید، به هیچ وجه عملی نبود. چون موری زن بسیار ریزنقشی بود و کفش‌هایش برایم بیش از حد کوچک بود، و هر چقدر هم گشادشان می‌کردم باز هم نمی‌توانستم از پویشدنشان لذت ببرم.


اگرچه سال‌هاست که موری دیگر بین ما نیست، اما اخیراً به شکل عمیق‌تری به این گفتگو که مقداری “کفش‌هایم را گشاد کن” فکر کردم؛ معنایی که می‌توان آن را به موضوع فقدان و سوگ تعمیم داد. برای اینکار لازم بود تا به جای اینکه پیشنهادش در مورد کفش‌ها واقعا در مورد کفش‌ها در نظر بگیرم، تصمیم گرفتم کلماتش را به صورت استعاری در مورد سه حوزه سوگ که اغلب بعد از مرگ عزیزانمان نیاز به رشد و گسترش در آنها داریم، تفسیر کنم.

 

 

سوگواری (Grieving)


سوگ (Grief) از نظر دستوری یک اسم است، که به حالت یا احساسی درونی اشاره می‌کند؛ سوگواری   (grieving)  یک فعل است که به یک فرایند یا سفر اشاره می‌کند. ممکن است در طول زندگی هیجان‌های مختلفی که به نوعی با سوگ در ارتباط هستند را احساس کنیم، اما فقط حرکت کردن در فرایند سوگواری است که اجازه می‌دهد در نهایت درک درستی از زندگی کردن و چگونه زندگی کردن به دست بیاوریم.


ممکن است در اثر از دست دادن فرد عزیزی کاملاً شوکه شویم، یا از این بی‌عدالتی خشمگین شویم، یا درباره آرزوهایی که داشتیم و می‌توانستیم به آنها برسیم نشخوار فکری کنیم، یا از عدم وجود آن فرد و دست پیدا کردن به چیزهایی که با او می‌خواستیم به آنها برسیم، عذاب بکشیم. در ابتدا، وقتی فردی که برایمان عزیز است را از دست می‌دهیم، ممکن است دنیا و دامنه احساساتمان کوچک‌تر و خالی‌تر از آنچه واقعا هست به نظر برسد و تماماً روی فرد از دست رفته متمرکز شود و این‌ موضوع بخش طبیعی سوگ و سوگواری است.


همه هیجانها ارزشمند هستند. زمانیکه به این هیجان‌ها اجازه حضور می‌دهیم و وجودمان را به رویشان باز می‌کنیم با پذیرش جنبه‌های مختلفی از واکنش‌های متناقض، خودمان را برای پذیرش آنچه وجود دارد، گسترش می‌دهیم. ممکن است این احساسات را دوست نداشته باشیم یا چندان با آنها راحت نباشیم، اما فضا دادن به خودمان برای احساس کردن، دقیقا همان چیزی است که به بهبودی‌مان کمک می‌کند و به شکلی کاملا غیر‌منتظره، در اختیار گذاشتن فضایی برای پردازش فعالانه واکنش‌های هیجانی‌مان، اغلب به تغییر و آرام گرفتن منجر می‌شود.

 

گسترش (Widening)


فقدان و سوگ چیزی نیست که به‌سادگی “از آن عبور کنیم” یا “فراموشش کنیم”، و چندان واقع‌بینانه هم نیست که فکر کنیم می‌توانیم “به راحتی و بی‌خیال به زندگی ادامه دهیم” یا “دیگر غمگین نباشیم”. انسان‌ها معمولا با احساسات ناخوشایند، چندان راحت نیستند. این موضوع در کنار فرهنگی که در آن زندگی می‌کنیم باعث می‌شود تا اغلب تلاش کنیم به دلیل ناراحتی، از احساسات مربوط به سوگ خیلی سریع عبور کنیم.


اما گسترش دیدگاهمان برای پذیرفتن چنین چیزهای ناخوشایندی، به نوعی کمکمان می‌کند تا بتوانیم وسعت بیشتری را در زندگی تجربه کنیم. در حقیقت به نوعی می‌تونیم رویکرد “هم این و هم آن” را در پیش بگیریم؛ یعنی همزمان غمگین و ناامید باشیم، و به تدریج به خودمان اجازه دهیم تا خنده، رضایت و شادی هم تجربه کنیم. فقدان و سوگ در نهایت می‌تواند در زندگیمان جای خودش را داشته باشد و ظرفیتمان برای قرار دادن این واقعیت جدید در کنار دیگر واقعیت‌های زندگی را گسترش دهد. در چنین شرایطی، علی‌رغم وجود سوگ، می‌توانیم می‌توانیم در کنار این غم رشد کنیم.


در ابتدا، زمانیکه سوگ را تجربه می‌کنیم همه چیز کوچک‌تر و محدودتر از واقعیت است و حتی گاهی برایمان خفه‌کننده به نظر می‌رسد؛ با این حال، وقتی زمان می‌گذرد، می‌توانیم تصور کنیم، قلبمان به آرامی برای در آغوش گرفتن این فقدان، وسیع‌تر می‌شود. با در آغوش گرفتن سوگ، دنیایمان را بزرگ‌تر می‌کنیم تا فقدان را بپذیریم و به رسمیت بشناسیم، و در عین حال امیدوار باشیم تا راه‌هایی پیدا کنیم تا دوباره بتوانیم بخش‌های دیگر زندگی‌مان را در کنار آن تجربه کنیم. اگر انتظار داشته باشیم تا با روش‌هایی که قبل از تجربه کردن سوگ در اختیار داشته‌ایم، بخواهیم با سوگ روبرو شویم یا تحت تأثیرش قرار نگیریم، واقع‌بینانه نیست؛ در واقع، پس از یک فقدان بزرگ، همه چیز می‌تواند تغییر کند و هیچ چیز مثل قبل نباشد. با این حال، با کمک زمان و رفته رفته، این وضعیت در نهایت می‌تواند به گسترش تجربه‌هایی که در زندگی داشته‌ایم منجر می‌شود.


تکامل (Evolving)


از دست دادن کسی که برایمان عزیز است، طبیعتاً غمی است که خلائی بزرگ و جبران نشدنی در ما باقی می‌گذارد، و جای خالی است که به راحتی پر نمی‌شود. حتی اگر افراد دیگری را بشناسیم که مثل آن‌ها صحبت کنند، مثل آنها حمایتمان کنند، شوخی کنند، بنویسند، برقصند، نقاشی کنند، آموزش دهند، مشاوره دهند یا آشپزی کنند، باز هم شبیه به آنها هستند، ولی خودشان نیستند و  هیچ جایگزینی برای این فقدان وجود ندارد.


اما می‌توانیم راه‌هایی برای پیدا کنیم که بتوانیم از فردی که از دست داده‌ایم الهام بگیریم. ممکن است تلاش کنیم تا بعضی از کارهای جالبی را که او انجام می‌داد، انجام دهیم، لحظات لذت‌بخشی که در کنار هم داشتیم را به یاد بیاوریم، به مکان‌هایی که دوست داشت سفر کنیم، و ویژگی‌هایش که برایمان بسیار جذاب و تحسین‌برانگیز بود را برجسته کنیم. حتی ممکن است به توصیه‌هایی که آن عزیز در لحظات کلیدی زندگی‌مان می‌کرد فکر کنیم و واکنشش نسبت به اتفاقات کنونی زندگی‌مان را تصور کنیم، یا خردی را که اگر زنده بود به ما منتقل می‌کرد، تصور کنیم.


با پیدا کردن راه‌هایی برای به خدمت گرفتن ویژگی‌های منحصر به فرد عزیزی را که در زندگی از دست داده‌ایم، گویی در حال تمرینِ قرار دادن خیالی خودمان در جایگاه او هستیم و به‌طور بالقوه، انگار تجربه زندگی بهتری از زندگی خواهیم داشت. این تمرین می‌تواند، به آرامی و به شکلی با افت و خیز، به نوعی رشد منجر شود که به تکامل و رشد معنادار درونمان ختم شود.

 


لینک مقاله:

 

https://www.psychologytoday.com/us/blog/mindful-metaphors/202509/managing-loss-grieving-widening-evolving

captcha
نظر شما پس از تایید نمایش داده خواهد شد.
مشاهده نظرات بیشتر...